کاش باور داشتم زندگانی را
محبت و دوستی را
کاش باور داشتم عدالت را
ظــالم و مظلــوم را
کاش باور داشتم حرف ها را
نه آنچه را که با نسیمی نوسان می کند
کاش باور داشتم حس خویشتن را
و دستهایم را که حَکاکگر کلماتند
و کاش باور داشتم آنچه را که همگان می پندارند که در باورشان گنجانیده شده ولی سرابی بیش نیست
و کاش میتوانستم فریاد کنم حس محبت و دوستی را در زندگی
و فریاد کنم عدالت را ؛در دالان های پیچ در پیچ و اتاقهای بی نام نشان
و کاش میتوانستم با ترکه ای خیس خورده، همانند معلم یک مکتب؛
فلک کنم و بر کف دستهایش کوبم تا یاد گیرد آنچه را که نیاموخته است
و کاش میتوانستم شجاعت و حس فریاد را در خود بیدار کنم ؛تا پرده حجاب را دریده و از هزاران قید و بند خلاص گردم
و کاش میتوانستم!!! نه بهتر است بگــــویـم:
کاش می تـوانستیـــم؛
کاش مـی توانستیم باور کنیــم که حق مظلوم ستــانده شده از ظالـــم
آری من باور دارم
و نفرین بر شمایی که باور ندارید و می پندارید که دروغ است و کذب
آری من با تمام وجودِ خویش باور دارم
باور دارم که حق ستانده شده است، آنهم از ظالم
و اماااااااااااااااااا
نکته ای باقیست! و آن تغییر جای ظالم و مظلوم است در دالانی بی انتها که هیچ دربی برای خروج مظلوم وجود ندارد. پس به ناچار و حَسَبِ امر عالیجنابان مظلوم در نقش ظالم قرار می گیرد و حق خویش را ادا می نماید ،چرا که خصوصیت این دالان ها جز این نیست
همانگونه که میزهای ریاست هم انسان را دگرگون می سازند و انسانی جدید خلق می کنند.
آری من یقین دارم
پس نفرین بر شمایی که هنوز هم در باور خویش نگنجانیده اید.
و کاش......
کاش می توانستم خوب بودن را باور کنم
و خوب زیستن را
و پــاک زیستن را
کاش دیگر نمی دیدیم زخم های التیام نیافتنی را
و کاش می دانستیم که هنوز هم فریاد ظالم از مظلوم رســاتــر است
و ایکاش می دانستیم و باور می کردیم آنچه را که به آن معتقدیم
چرا که، آنچه را که نمی توان با هیچ رَنگـــی پاک نمود؛ نَنگ است .... نَنگ !
تقدیم به تویی که سرابی بیش نیستی
( امیر امیری )